در تونل دنبال نان میرفت چون ناچار بود
نانِ او در زیر سنگ و قیمتش بسیار بود
از حلالی لقمه میگفت و خطر بسیار کرد
مدتی بودش طلب هرچند بی مقدار بود
از درآمدهای معدن سهم او یک صفر شد
شکوههایش بینتیجه دیدهاش خونبار بود
کوه با پژواک گفتا دردهایش را به او
از صدایِ پیکُورش در گوش او آزار بود
با سکوتش آنچنان فریاد در عالم کشید
کارفرما را صدا میزد که سهل انگار بود
چون سیاوش رفت در آتش و لیکن بیگناه
کاش قبل از شعله در سنسورها هشدار بود
به قـ 🖌ـلم
محمد سلطانی
(بیگ)
https://eitaa.com/lahijan_news