. «گاهی میشم شبیه آدمایی که مشغولیت های بسیار، باعث محدود شدن نگاهشون میشه ! شبیه به آدمایی که فقط دنبال اون هایی میرن که در حال درخشش هستند.کسانی که خوب بلدن خودشون رو نشون بدن.کسانی که دلایلی برای نشون دادن امتیازات درونیشون پیدا میکنند.اما یادم میره که بعضی ها تمام تلاششون رو کردند که چیزی از درون خود نشون بدن اما نتونستن،خسته شدن،ناامید شدن ولی ندیدمشون.شبیه وقتایی که خیره میشی به نور آفتاب و چند لحظه بعد همه جارو تاریک می بینی.بعد از چند ماه همین الان به فکر فرو رفتم.همین الان غصه ی ندیدن بعضی ها دلمو گرفت.چرا صرفاً نور طلب شدم؟ چرا تاریکی های دیگران رو ندیدم و نجستم که شاید نوری پیدا کنم و اگر نبود خودم برای اون ها ستاره می کشیدم ؟چرا خودمو سپردم به ارزشیابی های اداری که صرفا زرنگ محور و عاشق آدم های برجسته اند؟ چرا یادم رفت دانش آموز ساکت و درون گرا و آسیب دیده ای که از همه جا طرد شده است را ببینم ؟ناراحتم.» .