‌• ↓ چند روز پیش، مشاوره بودم. بهم گفت اولین باری که باید تشویق میشدی و نشدی کی بود؟ رفتم تو فکر. بعد یهو گریه ام گرفت. باورم نمیشد که گریه ام گرفته. گفت برام تعریف کن. گفتم کلاس پنجم ابتدایی منتظر بودم مثل همه کارت صد آفرین بدن بهم. مثل بغل دستی هام، مثل بقیه ی بچه ها. هی منتظر موندم ولی اسمم رو صدا نکردن. وسایلم رو جمع کردم تو کیفم، زودتر از همه زدم بیرون و اومدم خونه. من فقط نقاشی و انشام خوب بود. بهم گفت امروز معلمت رو چطور تعریف می‌کنی برام؟ گفتم قدرنشناس، نفهم، کسی که سخاوتمند نیست، نمیبخشه بهم و نمیبینه منو. گفت میدونی دقیقا همون وقت که کارت صد آفرین نگرفتی، یه آدمی ساختی برای خودت مثل همون معلم تا الان؟ گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی والدت با کودک درونت همونطور بی سخاوت، قدرنشناس، نفهم و کوره. میدونی سالهاست که به خودت کارت صد آفرین نمیدی؟ دوباره گریه ام گرفت. گفتم آره. ادامه داد که، علیرغم تمام پیروزی ها و موفقیت ها تو زندگی، تو همیشه بازنده ای میدونی چرا؟ چون هیچوقت موفقیت های زندگیت رو دستاورد به حساب نمیاری. تو هیچوقت از نظر خودت قابل قبول نیستی. همیشه در تکاپو اما از مقصد خبری نیست. گفتم بهم بگو، الان باید چیکار کنم؟ گفت هر صبح که بیدار شدی قبل هر کاری با خودت تکرار کن. بگو من به تو میبخشم اشتباهاتت رو، من قدر تو رو میدونم. من میفهمم چقدر با ارزشی. حواسم بهت هست و افتخار می‌کنم بهت. انقدر این کار رو می‌کنی تا با خودت آشتی کنی. حرف:‌امیر علی ق •