⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
#لجولجبازی
#پارت_224
چند ساعتی وتو اتاقم استراحت کردم،
حوصله ای برای روبه رو شدن با خانواده فروزان و نداشتم اما اونا اومده بودن اینجا...
اومده بودن که حرف بزنن اما من حرفی نداشتم جز جدایی!
حالا که جرئت پیدا کرده بودم،
حالا که یه بار خودم داوطلبانه به استقبال مرگ رفته بودم بابا چشمش ترسیده بود،
مامان هم همینطور و حالا واقعا فهمیده بودن که من نمیخوام...
هومن ونمیخوام وای کاش این واز همون اول باور میکردن...
باور میکردن که کار به اینجا نکشه،
که من فرار نکنم که من دست به خودکشی نزنم!
جلوی آینا ایستادم و نگاهی به خودم انداختم،
ترسی نداشتم از حرف زدن راجع به اون فرار،
مهم نبود برام اگه صدتا فکر راجع بهم میکردن...
من فقط میخواستم خلاص شم...
از هومنی که با ادعای عشق ودوست داشتن جلو اومده بود و از هیچ کاری واسه دیوونه کردنم دریغ نکرده بود خلاص شم،
اونم واسه همیشه!
نگاه از صورت بی آرایشم گرفتم،
چند دقیقه ای میشد که مامان صدام کرده بود و دیگه باید میرفتم پایین،
نفس عمیقی کشیدم و از اتاقم بیرون زدم،
صدای حرف زدنشون از طبقه پایین به گوش میرسید که همزمان با پایین رفتن از پله ها گیتی خانم نگاهش و بهم دوخت:
_بهبه یاسمن خانم،
بالاخره افتخار دادی بیای دیدن ما؟
جوابش و ندادم...
اون خودش دیده بود که هومن زجرم میده وحالا انقدر طلبکار بود!
هرچی چشم ازشون میگرفتم بازهم حس میکردم،
نگاه های سنگین آقا همایون و گیتی خانم و نگاه پر نفرت هومن و حس میکردم،
با این وجود به سمتشون قدم برداشتم وبابا گفت:
_بیا بشین
کنارش که نشستم این بار آقا همایون شروع به حرف زدن کرد:
_تو چت شده دختر؟
شرمم میاد از کارهایی که کردی حرفی بزنم،
شرمم میاد که ازت بپرسم چرا با شوهر دخترم رفتی شمال رفتی و موندی
رفتی و هم غیرت پسرم ونابود کردی و هم دل دخترم و شکستی!
گیتی خانم پوزخندی زد:
_با همه اینا بازم یاسمن خانم طلبکاره،
با اینکه هومن بخشیدتش بااینکه میتونست ازش شکایت کنه و ازش گذشته یه بازی جدید راه انداخته،
خودکشی کرده و حالاهم طلاق میخوام طلاق میخوام راه انداخته!
بابا عمیق نفس کشید ومامان گفت:
_گیتی جان میدونم شماهم ناراحتی،
این مدت خیلی اتفاقا افتاده ولی با جدایی یاسمن و هومن ،
هردوشون راحت میشن
ماهم راحت میشیم
و لبخند کجی زد:
_دیگه از شما طعنه فرار و خودکشی یاسمن ونمیشویم،
از لطفتون واسه شکایت نکردن از یاسمنم همینطور!
صدای گیتی خانم بالا رفت:
_مثل اینکه یه چیزی هم بدهکار شدیم؟
و روبه من با همون صدای بالا ادامه داد:
_طلاق دخترم واز اون پسره کثافت گرفتم ،
همه چی و از چشم اون گرشای نامرد که لیاقت دخترم و نداشت دیدم و همه این روزها منتظر به هوش اومدنت موندم،
چون درست اندازه هانا دوستداشتم،
باورم نمیشه حالا که روبه راه شدی زبونت انقدر دراز شده و میخوای جدا شی !
حرفهاش تا چند ثانیه ذهنم ودرگیر کرد،
پس گرشا و هانا از هم جدا شده بودن،
پس اون دیگه داماد خانواده فروزان،
شوهر هانا نبود...!
⭐️
⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️