⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
#لجولجبازی
#پارت_229
واسه شام رفتیم همون رستوران همیشگی خودمون،
با گذاشتن لیوان دلسترم روی میز نگاهم و به اطراف چرخوندم:
_خیلی دلم واسه اینجا تنگ شده بود!
ساغر بعد از قورت دادن غذای تو دهنش جواب داد:
_یه جوری میگی انگار چند سال گذشته،
همین چند ماه پیش بود که اومدیم اینجا
نگاه معناداری بهش انداختم:
_این چند ماه اندازه چند سال گذشت
ابرویی بالا انداخت:
_البته من که هنوز فکر میکنم همش یه خواب بوده...تو این چند ماه اتفاقایی واست افتاد که هضمش چند سال طول میکشه
نفس عمیقی کشیدم:
_فکرش و کن اگه با هومن میرفتم کانادا دیگه هیچوقت رنگ تو و اینجارو نمیدم
سرش و جلو آورد:
_اون عوضی خیلی اذیتت کرد؟
بعد از این که تو شمال پیدات کرد چیشد؟
تو چند ثانیه همه چی از جلوی چشمهام رد شد:
_حبسم کرد تو اون خونه گوشیمم ازم گرفت
البته تا رسیدن به تهرانم حرصش و رو بدنم خالی کرد
نگاهش گرفته شد:
_الهی دستش بشکنه مرتیکه حیوون
لبهام و با زبون تر کردم:
_تو رو چطور به حرف آورد؟
هینی کشید:
_روانی بود،
با اسلحه اومده بود سراغم
عین فیلما اومد تو خونمون با کلی تهدید و آخرشم من مجبور شدم بگم و...
نزاشتم ادامه بده:
_حالا حرف قحطیه داریم راجع به اون عوضی حرف میزنیم
سری تکون داد:
_حرفهای من باعث شد اون رد ماشین همکار گرشارو بگیره و برسه به تو...
کاش میمردم ولی چیزی نمیگفتم!
این بار با اخم نگاهش کردم:
_بسه...
غذات و بخور
نگاهش و به ظرف خالیش انداخت و جواب داد:
_بشقاب خیلی با معدم سازگار نیست بزار ته مونده دلسترم و بخورم!
و یه نفس لیوانش و سر کشید که گفتم:
_حالا بریم کجا؟
نگاهی به گوشیش انداخت و بعد از چند ثانیه گفت:
_باقی مونده غذات و بخور بعد واسش یه فکری میکنیم
دیگه جا نداشتم که حرفش و رد کردم:
_پاشو بریم
سرش حسابی تو گوشی بود که بامکث باشه ای گفت:
_بریم
و با بلند شدن من،
کیفش و برداشت و پاشد و بعد از حساب کردن پول غذا بیرون زدیم...
قبل از اینکه به سمت ماشین برم با دیدن آسمون سرجام ایستادم
آسمون همون شکلی بود که هرسال بعد از دیدنش منتظر برف خیره بهش میموندم...
من این آسمون و خوب میشناختم...
داشت خبر از تو راه بودن برف میداد و منی که عاشق برف بودم لبخند زنون سرم و روبه آسمون گرفته بودم و حسابی تو حال خودم بودم که نفس عمیقی کشیدم:
_قراره برف بباره...
آسمون و ببین!
همچنان محو تماشا بودم که صدای آشنایی گوشم و پر کرد:
_آره...
هواشناسی هم همین و میگفت...
میگفت امشب اولین برف امسال رو زمین فرود میاد!
هوا سرد بود،
با شنیدن این صدا سرد تر هم شد،
خون تو رگهام یخ بست...
صدای خودش بود...
قلبم داشت از جا کنده میشد چرخیدنم به سمت صدایی که از پشت سرم شنیده بودم ثانیه ها طول کشید و بالاخره برگشتم...
خودش بود!
گرشا بود...
⭐️
⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️