💅 لاک جیـــغ 🧕
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #لجولجبازی #پارت_258 خیره به سقف اتاق آماده خوابیدن میشدم که گرشا بلند تر از من نف
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ سرم و از پنجره بیرون بردم و تو هوای آزاد و سرد صبح امروز نفسی کشیدم و همزمان صدای بلند شدن زنگ گوشیم توجهم و به خودش جلب کرد، برگشتم سمت گرشا و گوشی و از تو کیفم برداشتم، سحر پشت خط بود که جواب دادم: _سلام جونم؟ صداش نگران بود و تند تند کلمه هارو پشت هم میچید: _سلام، کجایی؟ مامانم از دیشب دیوونم کرده یاسمن.. کی برمیگردی؟ نگاهم و به گرشا دوختم و گفتم: _بیمارستانم، اگه میتونی بیا دنبالم! باشه ای گفت و طولی نکشید که تماسمون قطع شد. گوشیم و که تو کیفم گذاشتم متوجه نگاه خیره مونده گرشا شدم و همین که سرم و بالا گرفتم صداش و شنیدم: _میخوای بری؟ با صدای آرومی گفتم: _باید برم، وواسه همین یه شب هم باید به عالم و آدم جواب پس بدم ابرویی بالا انداخت: _پس این سه چهار روزی که دکتر گفت باید اینجا بمونم و باید تنهایی سر کنم؟ کنار تخت ایستادم: _بعد از این سه چهار روز با پرواز برمیگردی تهران، خودم امروز میرم دنبال بلیط حرفهای دیشبش و تکرار کرد: _گفتم که من بی تو جایی نمیرم! سر کج کردم: _منم خیلی حرفها زدم که ظاهرا بهشون توجهی نکردی! لبهاش و با زبون تر کرد: _چرا همش ساز مخالف میزنی؟ باور کن باهم بودنمون انقدرهاهم ترسناک نیست! نفس عمیقی کشیدم: _از وضعیتت معلومه که اصلا ترسناک نیست! و شروع کردم به جمع و جور کردن کیفم و جلو آینه تو اتاق ایستادم و نگاهی به خودم انداختم که گفت: _تا کی میخوای واسه فرار از من شیراز بمونی؟ موهام و پشت گوشم فرستادم: تا هروقت هومن دستگیر بشه سری تکون داد: _هومن دستگیر میشه ولی شاید اون روز دیگه خیلی دیر شده باشه، حالا دیگه خود دانی! چشمام گرد شد و سرم به سمت چرخید: _منظور؟ صداش و تو گلو صاف کرد: _منظور خاصی که ندارم ولی همچین مرد خوشتیپ و همه چی تمومی رو زمین نمیمونه یاسمن خانم! با تمسخر خندیدم: _چه اعتماد به نفسی! ⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️