بابام بعد چند سال داشت تلفنی با دوستش حرف میزد گفت خب ساسان پسرت چطوره؟
اونم گفت:
سلام میرسونه تازه از لندن برگشته درسشو تموم کرده میخواد مطب بزنه
پسر تو چیکار میکنه؟
بابام یه نگاه به من انداخت دید با پیژامه دراز کشیدم خیار گاز میزنم دستم تو دماغمه، گفت خیلی وقته ازش خبر ندارم از پیش ما رفته 😕😞😒