لطیفهآباد
امروز ظهر ماشین زیر آفتاب پارک بود و منم توش نشسته بودم. خیلی گرم بود.. فلاسکو برداشتم چایی بریزم. فلاسک برگشت نگاهم کرد گفت: ناموسن!؟