از داخل اتاق صدای حاج محمد
و حاجی کارنما را میشنیدم که
به افسرِ آگاهی میگفتند: این یك
کارگر ساده و بدبختِ اصلا این
چیز هارو نمیدونه! و چند توهین
هم بعد من کردند: فرض کنید
غلط کرده باشه. از رو نفھمیه!
با هر ترفندی بود بعد نصف روز
قبل از این ک مرا تحویل ساواك
بدهند از آگاهی خارج کردند؛
با
بدنی کاملاً لِه شده دست هایم
را گرفتند تا توانستم از خیابان
عبور کنم. مرا به هتل نزد حاج
محمد بردند..
#جانفدا |
#لیھا