غذاش که تموم شد، ظرف کوچیک ماستش رو برداشت. درش رو باز کرد و دوباره به همه تعارف زد. نه تعارف جمعیها! به هر خانمی که نشسته بود گفت: بفرمایین خاله. یا گفت: میخوری خاله؟!
به منم گفت. گفتم: نوش جان عزیزم.
یادش افتاد قاشقش رو انداخته دور. همونطورکه ماستش رو سر میکشید گفت: ببین وسایلت یا موبایلت نشکسته باشه.
به کیفم نگاه انداختم و گفتم: نه خداروشکر. چیزی نشده.
دور دهنش رو با پشت دست پاک کرد و با وسیلههاش بلند شد. دوباره گفت: مراقب باشیا!
بعد رفت برای ادامهی کارش :)