خود را شبی در آینه دیدم، دلم گرفت از فکر این‌که قد نکشیدم، دلم گرفت از فکر این‌که بال و پری داشتم، ولی بالاتر از خودم نپریدم، دلم گرفت از این‌که با تمام پس‌انداز عمر خود حتی ستاره‌ای نخریدم، دلم گرفت کم‌کم به سطح آينه‌ام برف می‌نشست دستی بر آن سپید کشیدم؛ دلم گرفت دنبال کودکی که در آن سوی برف بود، رفتم، ولی به او نرسیدم! دلم گرفت نقاشی‌ام تمام شد و زنگ خانه خورد من هیچ خانه‌ای نکشیدم... دلم گرفت ✍مهدی نقبایی /ʝסíꪀ➘ ↳⋮❥⸽‹ @lmamaj