قصاب ✍️متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب، این جوانمرد، همیشه با وضو بود.‌ می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!! هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. 👈اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.» وقتی که می شناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوال پرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش!.‌ کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد. 👈گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، داخل روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری!. گاهی هم پول را می‌گرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.» عزت نفس مشتریِ نیازمند را نمی شکست.....!! @lml0000