طرف چهار پنج تا ده را سپری کرده خودش را رسانده نخودک خدمت شیخ حسنعلی؛ آقا خانمم رو به قبله است دارد می میرد، یک دعایی یک کاری بکنید.فرمود تو این جیبت یک انجیر هست بده ، گفت انجیرم کجا بود؟ فرمود من بهت می گویم تو این جیبت هست . گفت جیب مال ما بود آقا می دانست چیه توش؟ دست کردم دیدم یک انجیر کوچک چند ماه پیش یک رفیقم به ما یکمشت انجیر داده همه را خوردم این گدشه جیب مانده انجیر را دادم دست آقا. آقا سوره ی خمد خواند دمید به این انجیر فرمود برو بده به خانمت بخورد خوب می شود. گفتم آقا تا بیایم برسم دِه دو روز تو راهم باید بدهم مرده شور بخورد کارش تمام می شود. آقا فرمود عجب! پس نمی رسی انجیر را بدهی به خانمت بخورد؟ گفت نه . گفت پس خودت بخور. گفتم مریض کسی دیگر است ، گفت تو بخور او خوب می شود.
🔷من انجیر را خوردم و رفتم ،تو راه گریه می کردم گفتم آقا شیخ هم کاری نتوانست برایمان بکند رویش هم نشد بگوید زنت مُردنی است. وقتی رسیدم دِه درِ خانه را باز کردم دیدم خانمم کنار حوض نشسته دارد رخت می شویَد . گفتم اِ خانم چی شد ورق برگشت؟ گفت من عزراییل را هم دیدم اما دو روز پیش نمی دانم چی شد که خدا یک عمر دیگری به من داد. گفتم کِی ساعت دقیق بگو؛ می گوید وقتی ساعت شد فلان، دیدم دقیقا همان موقعی بود که آن انجیر را خوردم. انجیر را من خوردم یکی دیگر خوب شده.
♦️شیخ به این مقام می رسد تازه بهش می گویند چه کنیم ؟ می گوید فقط سعی کن مثل من نشوی ما بدبختیم.
استاد دانشمند
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/508952866Cc4fca4b81b