یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود وز لبِ ساقی شرابم در مَذاق افتاده بود رجعتی می‌خواستم لیکن طلاق افتاده بود در مقاماتِ طریقت هر کجا کردیم سِیر عافیت را با نظربازی فِراق افتاده بود ساقیا جامِ دَمادَم ده که در سِیرِ طریق هر که عاشق‌وَش نیامد در نفاق افتاده بود ای مُعَبِّر مژده‌ای فرما که دوشم آفتاب در شکرخوابِ صبوحی هم وثاق افتاده بود طاقت و صبر از خَمِ ابروش طاق افتاده بود گر نکردی نصرتِ دین، شاه یحیی، از کَرَم کار مُلک و دین ز نظم و اِتِّساق افتاده بود حافظ آن ساعت که این نظمِ پریشان می‌نوشت طایرِ فکرش به دامِ اشتیاق افتاده بود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1025 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈