ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی لطف کردی سایه‌ای بر آفتاب انداختی حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی هر کسی با شمع رخسارت به وجهی باخت زان میان پروانه را در اضطراب انداختی گنج خود نهادی در ویران ما سایه دولت بر این کنج خراب انداختی تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی خواب بیداران ببستی وان گه از نقش خیال تهمتی بر شب روان خیل خواب انداختی پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه و از حیا حور و پری را در حجاب انداختی باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی و از برای صید در گردنم زنجیر زلف چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی داور داراشکوه‌ ای آن که تاج آفتاب از سر تعظیم بر خاک جناب انداختی نصرة الدین شاه یحیی آن که خصم ملک را از دم شمشیر چون آتش در آب انداختی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/780 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈