بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟ گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟ ،_که_به_جان_آمدم_از_دلتنگی گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟ عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی پیش ازین گر دگری در من می‌گنجید جز تو را نیست کنون در من گنجایی وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی گفتی: «از لب بدهم کام روزی» وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/943 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈