🔸 سقا بود. آب می‌فروخت. با دو کوزه سفالی آویزان از دو سر تیرکِ چوبیِ روی شانه‌اش. زمین سمت چپ سقا همیشه نم داشت. بخاطر ترکِ کوزه. روزی کوزه ترک‌خورده به خواب سقا آمد. گفت ببخشید که شکسته‌ام، اگر سالم بودم پول بیشتری از فروش آب دستت را می‌گرفت. سقا با لبخند به پشت سرش اشاره کرد. به مسیری که بارها از آنجا رفته و آمده بودند. سقا گفت: می‌بینی! فقط سمت تو گُل روییده! قصه ریزش‌ها و رویش‌های انقلاب هم از این قرار است. از اینکه در این چهل سال، خیلی جاها حتی ترک برداشتیم، گاهی زخم خوردیم، حتی کار به جراحی کشید، دردناک و پرهزینه. با همین‌ها بود که محکم شدیم، قوت گرفتیم، گل دادیم و گل زدیم. حتی برای‌مان خواب دیدند. زیاد. فتنه به پا کردند. می‌خواستند شش‌ماهه کله‌پایمان کنند. زهی خیال باطل! حالا سر خیلی از قله‌ها پرچم زده‌ایم. آنقدر بالا که کلاه نظام سلطه از سرش بیفتد. ✍️ 🆔 @m_ali_jafari