+خانوم این کولهیِ شماست؟
_بعله. چطور؟
لبخندی زد و به دوستش نگاه کرد. اونم سریع یه پارچهیِ سیاه کتیبهشکل درآورد و بعد هم شروع کردن به دوختن روی کوله...
"حسین به تو مدیونم"
عبارت روی پارچه بود که به تمامِ عالم، "عشق" رو نشون میداد. اینکه دوتا دختری که جامونده بودن از کاروان عشق یه کتیبهی دستساز رو گلدوزی کردن با این عبارت و راهی این سفر کردن یعنی خوووب بلدن چه جوری دلبری کنن!🌟
زیاد دیدم جاموندههایی که متاسفانه ادبِ عاشقی رو رعایت نکردن و به زمین و زمان بد و بیراه گفتن بابت اینکه مبتلای هجران شده بودن...
اما از این عاشقانِ مودب به ادب عشق هم کم ندیدم که
لحظههای تلخِ دوری رو با یاد و ذکر محبوب تونستن شیرین کنن!🍯💛
دوخت کتیبه که تموم شد لبخند زدن و گفتن: این به جای ما میاد کربلا...
احساس کردم کولهام داره از خوشحالی گریه میکنه! انگار به نام ارباب معتبر شده بود و
احساس هویت میکرد.
بغلشون کردم!
یادم باشه چندتا ستون به یادشون قدم بردارم....
#روزنوشت📝