🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_سیوسه
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
📿مجبور بودم برای مهمونا شام درست کنم، وقتی مشغول بودم زار زار هم گریه می کردم، شام رو دادم و همه خوابیدن ولی مگه من خوابم می برد😔 با کمترین صدا می پریدم و خیره می شدم به تاریکی، اما نه خبری از صمد بود نه تیمور و ستار!
✨ نمیدونم چجور خوابم برد، اما یادمه صبح خواب بدی میدیدم، صبح زود بعد نماز صبحونه نخورده پدرشوهرم آماده رفتن شد.مادر شوهرم هم چادرش رو برداشت، که منم رفتم دنبالش، گفتم منم میام!
عصبانی شد و گفت نه نمیشه!
زدم زیر گریه و گفتم میدونم اتفاقی واسه صمد افتاده پس تو رو به خدا راستش رو بگید😭😭😢😢
مادر شوهرم هم دلش برام سوخت و گفت: خودمونم نمیدونیم، فقط گفتن زخمی شده و تو بیمارستانه😔
اینکه چجوری رفتیم بیمارستان رو یادم نیست فقط پاهام سست شد!
وقتی رسیدیم بیمارستان تیمور دوید سمت پدر شوهرم و تو گوشش چیزی گفت و تند رفتن سمت بخش!
💯 ماهم رفتیم تو مسیر تیمور داشت تمام اتفاقا رو برای پدرش تعریف میکرد👇👇
میگفت: صمد و یکی از دوستاش گروهی از منافقا رو دستگیر کردن، یکی از اونا زن بوده و صمد و دوستش برای حفظ شئونات اسلامی بازرسی بدنیش نکردن و فقط ازش پرسیدن راستش رو بگو اسلحه نداری؟!
اونم قسم میخوره که نه ندارم!
تو ماشین نارنجک میندازه وسط ماشین که دوست صمد شهید میشه و صمد هم زخمی😔😭🌹
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚
http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚