چند نفری تو اتاق نشسته بودیم و منتظر یه تماس؛ تماسی که ممکن بود چشممون رو روشن کنه... تلفن زنگ خورد؛ سریع با لبخند و خوشحالی جواب داد، حرف نمی‌زد، گوش میداد... چند ثانیه‌ای گذشت و نگاه ما به صورتش بود؛ یه دفعه لبخندش از لباش پاک شد! تشکر کرد و خدافظی کرد... چیزی به ما نگفت، چند دقیقه ای گذشت و به یکی از بچه ها گفت: - برو افشاری رو صدا کن، افشاری مسؤل صوت حوزه بودو همیشه ساعت ۲:۴۰ دقیقه مداحی از بلندگو ها پخش می‌کرد تا بچه ها از خواب بیدار بشن؛ اما اینبار بچه ها خواب نبودن و چشم به انتظار خبری نشسته بودن... افشاری در زد و وارد اتاق شد؛ رو به افشاری کرد و با بغضی که تو گلو داشت گفت: - برای صوت امروز مداحی (خبر چه سنگینه) رو بزار... زمزمه‌های ریزی که بود، با طوفان این حرفش از بین رفت... چند دقیقه ای گذشت و صوت پخش شد: + خبر چه سنگینه، خبر پر از درده... =========================== کانال بله | کانال ایتا @m_m_alavi