(ادامه از پست قبل) دستور به جمع آوری قرآن و روی نیزه کردن آن داد، مالک اشتر در ده قدمی خیمه فتنه سبز اموی بود اما چه کند که لشکر علی ، اسیر مکر و حیله شد ، این بار آنها گوش به حرف رهبر خود نداده و خواستار حکمیت شدند!!! رهبرشان به آن ها گفت گول این قرآن های روی نیزه را نخورید، مکر دشمن است ، گوش نکردند که نکردند که نکردند! گفتند " لا حکم الا الله " ، فقط حکم خدا ! علی فرمود اگر قبول نکنم چه ؟ گفتند به خدا قسم تو را می کشیم !!! به خدا قسم می خوردند برای کشتن ولی خدا !!! پناه بر خدا 👈 علی (ع) چاره ای ندید جز عمل به رای مردم ! گفت حالا که مسیر را اشتباه انتخاب کردید ، بگذارید راننده را من انتخاب کنم تا شما را با سلامت و با صلابت از این جاده پر پیچ و خم ، عبور دهد. که شب تاریک است و بیم موج و گردابی عظیم ! علی (ع) برای حکمیت ، عبدالله بن عباس یا مالک اشتر را انتخاب کرد. اما از صندوقی که مردم به آن رای داده بودند ، فقط یک نام بیرون آمد ، " ابوموسی اشعری " شیخی ساده لوح که از اسلام فقط الفاظ عربی اش را از حفظ داشت. 👈 علی (ع) نمی توانست در مقابل رای و نظر مردم بایستد ، چاره ای نداشت، اما باز هم دست از تدبیر کردن بر نداشت. در محلی که قرار بود جلسه حکمیت بین عمروبن عاص و ابوموسی برقرار شود ، مالک اشتر را فرستاد. قرار بود اول ، ابوموسی به منبر برود و خطبه بخواند و هم امیرالمومنین (ع) و هم معاویه را از خلافت عزل کند و سپس عمروبن عاص به منبر برود و خطبه بخواند و همین حرفها را تکرار کند تا بعد عبدالله بن زبیر را به عنوان خلیفه انتخاب کنند. مالک اشتر برای آخرین پله هدایت مردم، خواه به تدبیر خودش و خواه بر اساس دستور امیرالمومنین(ع) ، جلو رفت و به ابوموسی گفت که بگذار ابتدا عمرو بن عاص ، خطبه را بخواند. ابوموسی گفت نیازی نیست ، نگران نباش ، ما قرارداد کرده ایم و هر دو قرار است بر اساس مذاکره عمل کنیم. مالک به او گفت اگر بعد خطبه تو ، اگر بعد عمل کردن تو به تعهداتت ، عمروبن عاص زیر مذاکره بزند چه ؟ ابوموسی گفت امکان ندارد. ( امضای عمرو بن عاص تضمین است !!!) 👈 ابوموسی به منبر رفت و هر دو را عزل کرد و اما وقتی عمروبن عاص به منبر رفت ، گفت همانطور که این انگشتری را از دست بیرون می کنم ، علی (ع) را هم عزل می کنم ، اما همانطور که این انگشتری را به دست می کنم ، معاویه را به عنوان خلیفه انتخاب می کنم !!! پس شد آنچه شد ! 👈 بعد گوش ندادن به حرف رهبری ، آن هم گوش ندادن چندباره ، رفتند پیش علی (ع) گفتند یا علی ، تو مقصری ، توبه کن!!! امیرالمومنین (ع) می فرمود انتخاب خودتان بود ، من که به شما نظرم را گفتم ، من که گفتم کسی دیگر را انتخاب کنید برای مذاکره، شما گوش ندادید. اما این جماعت گوششان بدهکار نبود که نبود که نبود... 👈👈👈 نتیجه : آری ، مردم حرفی خلاف حرف امیرالمونین(ع) زدند ، حضرت به رای آنها احترام گذاشت اما برای اینکه شکست نخورند ، بر اساس وضع جدید و رای مردم، تدبیری چاره کرد که اگر مردم آن را عمل می کردند ، پیروز می شدند اما مردم همان تدبیر را هم عمل نکردند و برای بار دوم ، از فرمان رهبر خود نافرمانی کردند. پس شد شکست، چه شکستی !!!👉👉👉 🔰 پرده سوم 💠 دشمنی که زخم خورده بود از دست روحانیت و تمام امیال و آرزوهای خود را به خاطر مراجع دینی از دست داده بود ، این بار تدبیری جدید چاره کرد. گفت حالا که قرارداد روئیتر که بسته بودیم را آیت الله ملاعلی کنی و فتوایش و همراهی مردم با او ، به باد داد و قرارد تنباکویی که بستیم را میرزای شیرازی و فتوایش با همراهی مردم به باد داد و ما را بیچاره کرد، پس باید تلاش کنیم برای جدایی مردم از رهبران دینی و آن ها را در چشم مردم، بد و بی سواد و عقب مانده جلوه دادند ، چه تلاش کردنی ! شیخ فضل الله هی داد می زد و فریاد که ایها الناس ، این مشروطه ، مشروعه نیست و اساس دینی ندارد، قبول نکنید. مشروطه ای که از دیگ پلوی سفارت انگلستان بیرون بیاید ، به درد ما نمی خورد. اما گوش ندادند که ندادند که ندادند... 👈 او را عقب مانده ، مرتجع ، مستبد ، مخالف آزادی و... خواندند و اقسام تهمت ها را به سمتش روانه کردند ، باز هم خاموش نشد و با آنکه مردم ، راه غلط مشروطه را تصویب کردند آن هم به شیوه غربی ، گفت حالا که این اشتباه را کردید ، بیایید و بعد این اشتباه نکنید و در قانون بگنجانید که در هر دوره مجلس ، 5 مجتهد طراز اول بر قوانین مجلس نظارت کنند تا خلاف شرعی تصویب نشود ، به ظاهر تصویب کردند اما در عمل... 👈 مردم به حرف رهبرشان عمل نکردند و حتی در پای چوبه دار شیخ فضل الله ، هلهله و شادی هم کردند اما چوب این غفلت و ندانم کاری را چندسال بعد با قحطی بزرگی که در ایران توسط انگلستان ایجاد شد ، خوردند تا جایی که حدود نیمی از مردم کشور ما از گرسنگی مردند!!!👇👇👇