20 🔰 در سال 1966 معلم انگلیسی الجزایری الاصلی که در مدرسه تیزهوشان شهر «جده» در سواحل غربی عربستان تدریس می کرد، پیشنهاد کاری بسیار عالی و خوبی دریافت کرد. شاهزاده سلمان بن عبد العزیز که برای سفری چند ماهه با یکی از همسرانش و فرزندانش به جده آمده بود، دنبال یک معلم زبان انگلیسی برای فرزندانش بود که «رشید سکای» را به او معرفی کردند. 💠 رشید سکای یا همان معلم انگلیسیِ الجزایری، آشنایی چندانی با شاهزاده سلمان نداشت که در آن زمان امیر ریاض بود و منصبی مهم محسوب می شد، چون صاحب آن یکی از فرزندان ملک عبد العزیز بود که مسئولیت اداره ی پایتخت آل سعود را برعهده داشت و جایگاهی مهم در میان دیگر اعضای خاندان سعودی به وی می بخشید، به همین دلیل به محض دریافت پیشنهاد و به طمع دستمزد بیشتر آن را پذیرفت. پس از توافق، راننده ی سلمان هر روز پس از پایان مدرسه، رشید سکای را از مدرسه به امارت می برد که سلمان و خانواده اش در آن سکونت داشتند. وقتی سکای اولین بار وارد امارت شد، با مجموعه خانه های بزرگ با حیاط های مملو از گل و سبزه مواجه شد که نگهداری از آنها را کارگرانی سفید پوش برعهده داشتند. 🌀 آنگونه که رشید سکای در کتاب خاطرات خود نوشته، او از کنار توقفگاهی مملو از ماشین های خاص و گران قیمت از جمله یک دستگاه کادیلاک صورتی رد شده بود که تا آن زمان مثل آن را ندیده بود. داخل کاخ با دانش آموزانی که موظف بود به آنها زبان انگلیسی را آموزش دهد، دیدار کرد که 4 پسر سلمان از همسر دومش بودند. بزرگ ترین آنها کودک شیطان 11 ساله ای بود که اسمش «محمد» بود. مشخص بود که شاهزاده های کوچکتر بیشتر از درس به بازی علاقه داشتند و سکای تمام تلاشش را برای جلب توجه آنها انجام می داد، اما به محض پیدا شدن سر و کله محمد هرچه رشته کرده بود، پنبه می شد، به خصوص که اینگونه به نظر می رسید، به او اجازه هر کاری داده شده بود، از جمله اینکه بی سیم یکی از نگهبانان را گرفته بود و هنگام درس دادن سکای از آن برای تمسخر سکای و رد و بدل کردن لطیفه و جوک با نگهبانان استفاده می کرد و همین برای بهم ریختن کلاس کافی بود. ✳️ سکای که راه چاره ای نمی دید، به تدریس خود با اعمال شاقه و مزاحمت های محمد ادامه می داد، تا اینکه یک روز محمد به او گفت که مادرش معتقد است، او «یک جنتلمن واقعی» است. سکای از این حرف محمد بسیار تعجب کرد، چون می دانست، در عربستان محیط ها و مکان های مردان و زنان کاملا از هم جدا هستند. در این شرایط چگونه مادر محمد او را دیده و با شخصیتش آشنا شده است. لذا حس کرد که تحت نظر است، با این حال به تدریس خود ادامه داد و با وجود تمام تلاش هایی که می کرد، پسرها پیشرفت چندانی نداشتند و همین موضوع باعث شد، محمد تا 25 سالگی از صحبت کردن به زبان انگلیسی در ملاء عام طفره برود. وضعیت زبان فرانسه بدتر از انگلیسی بود و پیشرفت در یادگیری این زبان که مادرش از سکای خواسته بود، آن را هم در برنامه آموزش هایش جا دهد، اسفبارتر بود. در این بین سکای هرچه به پایان ماموریت کاریش نزدیک می شد، ابعاد جدیدی از شخصیت محمد بر وی آشکار می شد و یکی از این ابعاد سلطه گر بودن و ریاست طلب بودن محمد بود که ریشه آن را در توجه بیش از حد سلمان به او از همان کودکی و بزرگ ترین فرزند مادرش می دید. ادامه دارد... @ma_va_o