57 🌀 سرش رو گذاشت روی فرمان ماشین ، بعد چند ثانیه سرش رو بلند کرد و با آه و حسرت گفت : بله پسرم ، بله عزیزم، الان هم افرادی هستند که تفکرات خوارج رو دارن، بعضی ها خیلی شدیدتر مثل وهابی های تندرو و داعش بعضی ها هم خیلی کم رنگ تر ... باز سکوت کرد 🔰 گفتم باباجون یعنی چی کم رنگ تر؟ میشه بیشتر برام توضیح بدی؟ ✳️ باباگفت یعنی اینکه امام معصوم رو قبول دارن ، اهل جنگ با امام نیستن ، اما تو مسائل دینی فقط حرف خودشون رو قبول دارن و بس ، همه برداشت های خودشون از دین رو قبول دارن ، هزارتا دلیل و مدرک و سند هم براشون بیاری که این فکرت غلط هست، گوش نمیدن اینجور افراد هم به خودشون ظلم می کنن و زندگی رو برای خودشون جهنم می کنن، هم به خانواده و اطرافیان خودشون من خودم در دوران دانشگاه با یکی از این ها هم اتاق بودم ، اما اصلا نمی تونستم تحمل کنم و ترم بعد اتاقم رو عوض کردم 💠 گفتم بابا مثل دائی... ✳️ بابا سریع دستش رو گذاشت جلوی لبش و به من گفت : ادامه نده ، هیچی نگو ، شاید غیبت بشه 💠 بابا دوباره ماشین رو روشن کرد و حرکت کردیم به سمت مدرسه دوباره از من سوال کرد که اگه خانم معلم سوال کنه چه کسی خدا رو خلق کرده چی جواب میدی؟ منم کامل اون بحث هایی که با هم کرده بودیم و تو دفترم نوشته بودم رو برای بابا گفتم تا خیالش راحت بشه که درس رو بلدم 🌀 وقتی رسیدیم دم در مدرسه ، داشتم پیاده می شدم که باباهادی گفت پسرم اصلا درباره دائی ، چیزی به سعید نگو اصلا در این باره باهاش حرفی نزن ، شاید ناراحت بشه 🔰 گفتم چشم ، خیالتون راحت 🔰 همون زنگ اول ، خانم معلم گفت بچه ها میخوام یکی یکی از همون جایی که نشسته هستین ، جواب سوالی که ازتون کرده بودم رو بدین بعد گفت محمد مهدی جان ، شما آخرین نفری باش که جواب میدی نفر اول شروع کرد به جواب دادن که... ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی @ma_va_o