3 🔰 علاوه بر آن، نبودن محدودیت در پروازهای شبانه از این فرودگاه، این شرکت را قادر به استفاده از حداکثر توان خود کرده است. از آنجایی که تمامی ناوگان امارات شامل هواپیماهای پهن‌ پیکر است، هزینه سفر با آن در مقایسه با شرکت‌هایی که ترکیبی از هواپیماهای سبک ترابری و پهن‌پیکر دارند کمتر است، به طوری که در غالب پروازهای خود مقدار قابل توجهی بار اضافی نیز حمل می‌کنند که از این طریق سود سرشاری نصیب کشور امارات می‌شود. مثلاً در سال ۲۰۰۰ میلادی، بیش از چهل میلیون مسافر از طریق این فرودگاه به نقاط مختلف جهان جابه‌جا شده‌اند که این فرودگاه بالاترین میزان جابه‌جایی مسافر و بار را در میان فرودگاه‌های مختلف جهان به خود اختصاص داده است. امروزه، فرودگاه بین‌المللی دبی به گذرگاهی برای یکی از متراکم‌ترین نقاط پروازی جهان تبدیل شده است. 💠 مأمور گیشه کنترل بلیت‌ها کارت پرواز و گذرنامه مسافران را یک به یک کنترل می‌کرد. مسافران، بلیت‌ به دست، در صف ایستاده بودند. زمان به کندی می‌گذشت. در این سالن پر ازدحام هیچ اثری از عبدالمالک به چشم نمی‌خورد. مأموران ایرانی گاهی نیم نگاهی به هم می‌انداختند تا مشاهداتشان را به یکدیگر انتقال دهند. ❇️ در دقایق پایانی این تأخیر و در حالی که کمتر از شش نفر در صف کنترل و بازدید و رسیدن به مقابل گیت بازرسی باقی مانده بود، سوژه موردنظر از مخفی‌گاه خود خارج شد که بلافاصله رابط نفوذی از ورود عبدالمالک ریگی به سالن ترانزیت فرودگاه خبر داد. مالک همراه حمزه، یکی از معاونان خود وارد سالن شد. تصور این نکته که وی با گذرنامه‌ای جعلی می‌خواهد از امارات خارج شود چندان دور از ذهن نبود. 🔰 وی قبل از پیوستن به صف مسافران، ابتدا با حمزه به سرویس بهداشتی فرودگاه رفت. آنجا هم تحت کنترل بود. مالک، که گویی از سایه خود هم وحشت داشت، لحظه‌ای کوتاه در مقابل آینه چهره‌اش را برانداز و مرتب کرد، سپس خون سرد و آرام از سرویس بهداشتی خارج شد و همراه حمزه به سمت باجه کنترل پرواز بیشکک رفت. در حقیقت، مالک دیر نیامده بود، او همیشه آخرین مسافر پرواز بود و به گونه‌ای برنامه‌ریزی می‌کرد تا در لحظه آخر به پست بازرسی مدارک برسد، به نحوی که، با کنترل اوضاع، فرصت واکنش به هرگونه عکس‌العمل غیرمنتظره را داشته باشد. عبدالمالک ایستاد و با اعتماد به‌نفسی ساختگی چشم در چشم مأمور کنترل دوخت. لحظاتی بعد پاسپورت جعلی به آسانی تایید و مهر شد. به نشانه تشکر از مأمور کنترل لبخندی زد و به سمت سالن قرنطینه رفت. در سالن قرنطینه همه منتظر سوار شدن به هواپیما بودند. در گوشه‌ای از سالن ترانزیت مرد شیک‌پوشی با خونسردی در حال بازی با تلفن همراهش بود و هرازگاه نیم‌نگاهی هم به مالک داشت. عبدالمالک ساکت و در خود فرو رفته بود و انتظاری سخت و کشنده او را می‌آزرد. انتظار این تاخیر نسبتاً طولانی را نداشت و از بیم آنکه توجه کسی به صورت سراسر گریم و عرق کرده‌اش جلب شود، کلافه و مضطرب بود. جابه‌جا شد و برای چندمین بار به ساعت مچی‌اش چشم دوخت و سپس به حمزه زل زد. معاون وی گمان کرد مثل همیشه باید پاسخگوی پرسش‌های نپرسیده مالک باشد: «نمی‌دانم آقا! چند بار علت تاخیر را پرسیده‌ام جواب درستی به من نداده‌اند!…» ✳️ لازم نبود مالک چیزی بگوید. تردید کشنده‌ای آزارش می‌داد. لحظه‌ای تصمیم گرفت مسافرتش را به هم بزند. اما یادآوری قرار ملاقاتی مهم با ریچارد‌هالبروک، نماینده ویژه اوباما در امور افغانستان، آن هم در یکی از پایگاه‌های نظامی «ماناس»، و برنامه‌های متنوعی که در قرقیزستان برایش تدارک دیده شده بود او را وسوسه و منصرف می‌کرد. نگرانی عجیبی داشت، می‌خواست آبی به صورتش بزند، اما این ماسک لعنتی مگر می‌گذاشت. همان لحظه هم مطمئن نبود گریم چهره‌اش تغییر نکرده باشد. دلشوره‌ای سخت لحظه‌ای آرامش نمی‌گذاشت. ادامه دارد... 📚 منبع : کتاب در چنگال عقاب / گزارش مستند دستگیری ریگی @ma_va_o