﷽ نقل است که منکری به امتحان پیش شیخ آمد و گفت: فلان مساله بر من کشف گردان. شیخ انکار در وی بدید، گفت: به فلان کوه غاری است. در آن غار یکی از دوستان ماست. از وی سؤال کن تا بر تو کشف گرداند. برخاست و بدان غار شد. اژدهایی دید عظیم سهمناک، چون آن بدید بیهوش شد و جامه نجس کرد، و بی‌خود خود را از آنجا بیرون انداخت، و کفش در آنجا بگذاشت. و همچنان باز خدمت شیخ آمد، و در پایش افتاد و توبت کرد. شیخ گفت: سبحان الله! تو کفش نگاه نمی‌توانی داشت از هیبت مخلوقی. در هیبت خالق چگونه کشف نگاه داری؟ که به انکار آمده‌ای که مرا فلان سخن کشف کن! تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری ذکر شیخ بایزید بسطامی 💜🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸