شب که در يادت سراپايم زبانِ ناله بود
خواستم رنگی بگردانم، عنانِ ناله بود
کس نيامد محرمِ رازِ نفسدزديدنم
ور نه اين شمعِ خموش از دودمانِ ناله بود
جوشِ دردم، نونياز بیقراری نيستم
در خموشی هم سرم بر آستانِ ناله بود
يادِ آن محملطرازیهای گَردِ بیخودی
کز دلم تا کوی جانان، کاروانِ ناله بود
سوختن کرد اينقَدَر آگاهم از احوالِ دل
کاين سپندِ بینوا مُهرِ زبانِ ناله بود
حسرتِ ديدار نيرنگی عجب در کار داشت
هر قَدَر دل آب شد، آتش به جانِ ناله بود
اينقَدَر ای محملآرا از دلم غافل مباش
روزگاری اين جرس هم آشيانِ ناله بود
بیتميزیهای قدرِ عافيت هم عالمیست
خامشی پر میزد و ما را گمانِ ناله بود
دردِ عشق از بینيازی فالِ معراجی نزد
ور نه چون نی بندبندم نردبانِ ناله بود
بيدلیها گشت بيدل مانع اظهار شوق
گر دلی میداشتم با خود جهانِ ناله بود
#بیدل_دهلوی
🌻💛🍃🕊💚🌹
@maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی