یکی از خاطرات این زندان،ماجرای تراشیدن ریش است!محاسن،گذشته از اینکه یک سنّت متّبَع است،بخش تفکیک‌ناپذیری از لباس علمی و دینی روحانیون نیز به شمار میرود.تراشیدن ریش در نخستین زندان،برای من یک فاجعه بود،که البتّه در زندانهای بعدی تکرار نشد...در این زندان دیدم محاسن یکی از علما تراشیده شده، و لذا دریافتم که محاسن من نیز چه سرنوشتی خواهد داشت! روز خاصّی از هفته برای اصلاح تعیین شده بود.آن روز فرارسید.من صدای خارج شدن زندانیان را که یکی یکی به اتاق اصلاح میرفتند،می‌شنیدم. ... و کمی بعد هم نوبت من میرسید.چه باید بکنم؟ تسلیم شوم؟ یا مقاومت کنم؟ با دعا و تضرّع از خدا خواستم فرجی برایم برساند. نوبت من رسید.درِ سلّول باز شد. همین که نگاه رئیس زندان به من افتاد، گفت: نه، بمان. و در بسته شد! من انتظار این را نداشتم.خدا را شکر کردم.این جریان، هر هفته تکرار شد: برای تراشیدن ریش، از من میگذشتند.ومن تنهاکسی بودم که از این امر معاف شدم! دراینجا رویدادعبرت‌انگیزی را نقل میکنم که نشان میدهدتنهاورود به زندان، شخصیّت انسان راپرورش نمیدهد.این امرهم،مانندسایر تجارب زندگی،تجربه‌ی برخی را زیاد میکند،عزم واراده‌ی آنها رامیپالایدوشخصیّتشان را رشدمیدهد؛امّا به برخی دیگر، تأثیری_مثبت یا منفی_نمیگذارد؛و ممکن است برای برخی دیگر،به سقوط هم بینجامد.این مسئله به میزان بلندیِ نظروعلوّهمّت شخص وهدف اودر رویارویی باتجارب زندگی بستگی دارد. @salehinhoze فصل دوازدهم : سلّول شماره‌ی ۱۴