و اینک در آخرین جمعه از سال ۱۴۰۰ دوباره می‌نویسم، و نوشته‌هایم را دوره می کنم، شعرهایی که سرودم و دلتنگی‌هایی که بارها و بارها تکرار کردم و امیدی که هر سال داشتم تا روحت را در روزگار نامراد دنیا در آسمان‌ها پیدا کنم... اما شما انگار دوباره پرواز کردید و پر گشودید، رقص کنان برای پیوستن به اصل هستی رفتید و ما در چم و خم روزگار، زخم خورده همچنان به انتظار نشسته‌ایم.... نه می‌شود از این روزگار شکایت کرد و نه اعتراضی داشت... اما این اعتراض همچنان پابرجاست مه شما چون به سعادت رسید چشم به انتظاریم... ما همچنان چشم به راه لطف الهی هستیم که شاید از نفس قدسی شما برخیزد... گفتن از انتقام در این مقام چندان شایسته نیست و باید از مقام شما گفت که چگونه ریشه مقاومت را در این کره خاکی به عمیق‌ترین نقطه رساند. این جمعه آخر سال و در این عید بزرگ که عید در عید شده است، جای شما خالی است... اما شاید جای ما خالی باشد. نمی‌دانم. هر چه بنویسم از دلتنگی‌های همیشگی‌ام کم نمی‌شود... @basirtabas https://eitaa.com/joinchat/2307129358C448afc1e38