همرزم شهید : مرتب می گفت : من نمی دونم ، باید هر طور شده کله پاچه پیداکنی ! گفتم : آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذاهم درست پیدا نمی شه چه برسه به کله پاچه !؟ بالاخره با کمک یکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد . گذاشتم داخل یک قابلمه ، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ ونیروهاش . فکر کردم قصد خوشگذرانی وخوردن کله پاچه دارند . اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند . آنها را آورد و روی زمین نشاند . یکی از بچه های عرب را هم برای ترجمه آورد . بعد شروع به صحبت کرد : خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد . اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند . بعد ادامه داد : شما متجاوزید . شما به ایران حمله کردید . ما هر اسیری را بگیریم می کُشیم ومی خوریم ... مترجم هم خیلی تعجب کرده بود . اما سریع ترجمه می کرد . هر چهار اسیر عراقی ترسیده بودند و گریه می کردند . من و چند نفر دیگر از دور نگاه می کردیم و می خندیدیم . شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت . بعد هم زبان کله را درآورد . جلوی اسرا آمد وگفت : فکر می کنید شوخی می کنم ؟! این چیه !؟ جلوی صورت هر چهارنفرشان گرفت . ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود . مرتب ناله می کردند . شاهرخ ادامه داد : این زبان فرمانده شماست !! زبان ،می فهمید ؛زبان ... زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد . بعد بدون مقدمه گفت : شما باید بخوریدش . من و بچه های دیگه مرده بودیم ازخنده ، برای همین رفتیم پشت سنگر . شاهرخ می خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد . وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد ! بعد رفته بود سراغ چشم کله وحسابی آنها را ترسانده بود . ساعتی بعد درکمال تعجب هر چهار اسیر عراقی را آزاد کرد . البته یکی از آنها که افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد . بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند . آخر شب دیدم تنها درگوشه ای نشسته . رفتم وکنارش نشستم . بعد پرسیدم : آقا شاهرخ یک سوال دارم ؛ این کله پاچه ، ترسوندن عراقی ها ، آزاد کردنشون !؟ برای چی این کارها رو کردی ؟ شاهرخ خنده تلخی کرد . بعد از چند لحظه سکوت گفت : ببین یک ماه ونیم از جنگ گذشته ، دشمن هم ازما نمی ترسه ، می دونه ما قدرت نظامی نداریم . نیروی نفوذی دشمن هم خیلی زیاده . چند روز پیش اسرای عراقی را فرستادیم عقب ، جالب این بود که نیروهای نفوذی دشمن اسرا رو ازما تحویل گرفتند . بعدهم اونها رو آزاد کردند . ما باید یه ترسی تو دل نیروهای دشمن می انداختیم . اونها نباید جرات حمله پیدا کنند . مطمئن باش قضیه کله پاچه خیلی سریع بین نیروهای دشمن پخش می شه . 🕊❤️