. س ‍ دلم می خواست امشب اشک ، چشمم را خبر می کرد دلم می خواست دستم ،خاکِ عالم را به سر می کرد دلم می خواست امشب پایم از ماندن حذر می کرد به قبرستان دلگیر ابوطالب سفر می کرد دلم می خواست خیس از گریه های ابرها باشم دلم می خواست امشب زائر آن قبرها باشم بهشتی باز هم از جنس خاکی نازنین آنجاست مزار پاره های قلب ختم المرسلین آنجاست یقین قطعه ای از جنت حق در زمین آنجاست چرا که مرقد خاکی ام البنین آنجاست شدم سرمست از شهدی که شیرین کرد کامم را به بانویم خدیجه عرض کردم تا سلامم را سلام ای مادر اسلام ای خانوم ای بانو سلام ای بیقرارت چارده معصوم ای بانو سلام ای سنگ خارا در کفت چون موم ای بانو سلام ای مظهر یا حی و یا قیوم ای بانو تو حیی زنده خواهی ماند تا وقتی که دین زنده است تو قیومی و با تو پرچم اسلام پاینده است قدم هایت ندیده هیچگاه از پا نشستن را نکردی صرف ای صحیح فعل شکستن را چگونه می توان فهمید این سان چشم بستن را به سودای یتیم مکه از دنیا گسستن را برای تاجری چون تو که در مکه سرامد بود همه دیدند که سرمایه ات عشق محمد بود الا ای کاشف الکرب پیمبر سیب لبخندت سلامت داده جبرائیل از سوی خداوندت به جنت هاجر و حوا و مریم ارزو مندت توراکافیست بشناسیم ازاوصاف فرزندت جزاینکه خواجه لولاک احمدهمسرت باشد گواه عصمتت این بس که زهرا دخترت باشد الا ای یاد تو ارامش پیغمبر مکه الا ای تربت تو قبله گاه دیگر مکه الا ای سایه دست کریمت بر سر مکه یتیمان تو از راه امدند ای مادر مکه قرار دل دلم را اری از هر بی قراری کن کریمه باز مهمان امده پس سفره داری کن میان بستر افتادی و باری مانده بر دوشت پر از فریاد بی تابیست بر لبهای خاموشت صدای گریه ای گویا طنین افکنده در گوشت ببین زهراست که بی تاب افتاده در اغوشت نگاهت حس تلخ لحظه های واپسین دارد وصیت هایت امشب حرف های اتشین دارد گمانم در نگاه دخترت ازار می بینی و در خانه ای با اتش بسیار می بینی کسی را اشنا بین در و دیوار می بینی میان پهلوی گل تیزی یک خار می بینی ببین که دست های تازیانه میرود سویش همین که دخترت افتاد در افتاد بر رویش .