. هر شب یتیم توست دل جمکرانی ام جانم به لب رسیده بیا یار جانی ام از باد ها نشانی تان را گرفته ام عمری است عاجزانه پی آن نشانی ام طی شد جوانی من و رؤیت نشد رخت " شرمنده جوانی از این زندگانیم" با من بگو که خیمه کجا می کنی به پا آخر چرا به خاک سیه می نشانی ام در این دهه اگر چه صدایت گرفته است یک شب بخوان به صوت خوش آسمانی ام در روضه احتمال حضورت قوی تر است شاید به عشق نام عمویت بخوانی ام هم پیر قد خمیدگی زینب توام  هم داغدار آن دو لب خیزرانی ام این روزها که حال مرا درک می کنی بگذار دست بر دل آتشفشانی ام در به دری برای غلام تو خوب نیست تأیید کن که نوکر صاحب زمانی ام ....................... . من از اشکی که میریزد زچشم یار میترسم   از آن روزی که اربابم شود بیمار میترسم   رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند   من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم   همه گویند این جمعه بیا ! اما درنگی کن   از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم ...  .