. ۳۴۹ از کودکی غصه و ماتم به جانم نشست قلب من از کودکی ز داغ جدّم شکست دیدم به چشمان تر پیکر عریان شده دیدم که جدّم حسین با خاک یکسان شده کِی رود از یادم این محن که نعل نو به مرکب زدن واغربتا **** مدام گریه کنم به غربت عمه ام دیدم که سیلی زدن به صورت عمه ام دیدم که همبازی ام لگد ز بیگانه خورد رقیه جان گوشه‌ی خرابه ها جان سپرد دیدنش غم به قلبم فزود جز ناخن سر تا پایش کبود واغربتا **** .👇