. (عج) پرونده ای سیاه تر از هر چه که سیاه آورده ام مقابل چشمان پادشاه راهم جداست ، از همه ی خوبها ، "بَدَم" یک بدتر از همه ، که فتاده درون چاه یک دربدر به پشت درِ هر که جز شما یک بی پناهِ دربدرِ یک پناهگاه توصیف زشتی ام که نگنجد در این غزل ختم سخن ، "مجسمه ی آدمی تباه" یک عمر ، با خیالِ زرنگی تباه شد در پیش چشمِ کوه ، شدم "آب ، زیرِ کاه" کار عزیزهای شما چله های عشق کار منِ سیاه ، ولی ، چله ی گناه تازه به این نتیجه رسیدم که بی شما ... یک عمر ، رفته است به روی سرم کلاه باور بکن که خسته شدم از خودِ خودم بشنو تو اعترافِ مرا ، کردم اشتباه آماده ام که گوش ، بپیچانی ام ، وَ بعد ... با دست لطف تو بشوم خوب و سر به راه جایی میان لشکر خوبان به من بده حتی شده برای سیاهی آن سپاه .