. علیه السلام هنوز تو نگاهت یه بغضی نشسته دل تو نه از زهر که از غم شکسته می دونم که این زهر نشد قاتل تو بگو که چه رازی سوزونده دل تو چه رازی سوزونده جوونیت و یک جا بگو که چه دیدی دور از چشم ماها موهات و سفید کرد چرا تو جوونی برا من بگو تو هر انچه می دونی ۲ یه روز دوشنبه یه روز سیا که می رفتم با مادر من از راه کوچه همون کوچه ای که سیا بود و تاریک با دیوار سنگی با یک راه باریک دلم ریخت یه باره تنم لرزه افتاد دیدم دشمن پست به سمت ما میاد زبونه می زد از تو چشماش شرارت انگار نقشه داشتش برای جسارت دلم عقده داره از اون پست نامرد برا مادر من صداشو بلند کرد یه هو وحشیانه به سمت ما اومد تا خواستم بجنبم جلوم مادرو زد (حسن جان حسن جان)۲ علیه_السلام 👇