*اومد تو خيمه، گفت: بچه ها باشيد بريم، حسين آماده است، يادشون داد، چي بگيم؟ بعضي نقل ها نوشتن: ابي عبدالله كوهِ عاطفه است، تا اومدن دوتايي افتادن رو پاهاي حسين، دست و پاي دايي رو مي بوسن، هي ميگفتن: جانِ مادرت فاطمه بذار بريم؛ اجازه گرفتن، پَر پرواز گرفتن، اومدن شروع كردن با مادر وداع كردن، وداع رو ببين، لباس جنگي به تنشون نمي رفت، كلاه خود نداشتن، زره نداشتن، سپر نداشتن...*
نه به اندازۀ علی اکبر
ولی آن قدرها جگر داریم
تو به روی خودت نیاوردی
ما که از قلب تو خبر داریم
به همین ذکرِ یا علی، مادر!
که نوشتیم روی پیشانی
همۀ آرزوی مان بوده است
بر تن ما کفن بپوشانی
تو به خیمه بمان مراقب باش
داییِ ما غم تو را نخورد
آن قدر غُصه خورده، حداقل
غُصۀ ماتم تو را نخورد
دو برادر کنار هم بهتر
می توانند یاورش باشند
می توانند در مقابل سنگ
روی نی حامیِ سرش باشند
آن قدر تیر و نیزه می بارد
خم به اَبرویمان نیاوردیم
مادرم! تو دعا کن آخر کار
لا اقل تکه تکه برگردیم
شاعر محسن ناصحي
*تمام مقاتل نوشتن اين دوتا برادر با هم رفتن ميدان، دو تا برادر ديگه اي هم با هم رفتن، ابي عبدالله و اباالفضل هم با هم رفتن ميدان، اين يه معني داره، وقتي دو تا برادر خيلي به هم وابسته باشن، از هم جدا نميشن، محمد و عون هم با هم رفتن ميدان، گفت: تو با قرآن خوندنت اين لشكر رو نصيحت كن، من ميجنگم، پشت به پشتِ هم، دو تايي دارن با هم ميجنگن، اول قاريِ قرآن عون رويِ زمين افتاد، داشت نصيحت مي كرد، اينقدر با سنگ زدنش، بچه زخمي افتاد روي زمين، عون افتاد، محمد ايستاده، كارش سخت شد، دوتا كار داره، كارِ اولش اينه با دشمن بجنگه، كارِ دومش اينه مواظبِ بدنِ برادرش باشه، چرا مواظبِ بدن؟ مبادا بيان به بدنش جسارت كنن، مبادا بيان بدنِ برادرش رو غارت كنن، خدارو شكر محمد بود، تا زخمي شد و ايستاد، ابي عبدلله داره ميبينه، به سرعت خودش رو رسوند، اين دو تا آقازاده رو بغل كرد به سينه چسبوند، برگردوند به خيمه، يه جمله بگم ناله بزنيد؛ خدارو شكر يه برادر زنده بود از بدنِ برادر مراقبت كنه، اما كاش تو گودال قتلگاه يه نفر كنارِ بدنِ ابي عبدالله مي موند، حسين!.... نگاه كردن ديدن، نه عباسي هست، نه علي اكبري هست، نه زينبي... اما مادرش فاطمه بود، نشست كنارِ قتلگاه، هي ميگفت: " بُنَیَّ قَتَلُوکَ وَ مِن شُربِ الماءِ مَنَعُوکَ"...*
اگر كشتن چرا آبت ندادن
چرا زان دُرِّ نا يابت ندادن
اگر كشتن چرا خاكت نكردن
كفن بر جسمِ صد چاكت نكردن
*ابي عبدالله جنازه ي بچه هارو آوُرد سمت خيمه ها، اما مادرشون زينب از خيمه ها بيرون نيومد، همه منتظرن زينب هم بياد، آخه هر شهيدي رو ابي عبدالله آوُرد، زينب رفت به استقبال، اما اينجا ورق برگشت، ديدن اين مادرِ شهيد نيومد بيرون، هي بهش گفتن: پاشو، بچه هات رو آوُردن، اما نيومد بيرون، هيچ جايي هم ننوشتن چرا بيرون نيومد، اما دل ميگه: شايد حسين خجالت بكشه، اينجا زينب نيومد، سراغ بچه هاش رو نگرفت، اربعين كربلا اومد كنارِ قبر حسين، گفت: داداش! يادته، سراغ بچه هام رو نگرفتم، الان هم تو سراغِ دخترت رو نگير، سراغ رقيه رو از من نگير، بيار دستت رو بالا، به نيت فرج بگو: ياحسين!..
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
کانال مداحی و اشعار محرم 👇👇
🆔 ➺
@madahionline_313