وای، آمده از خیمهها
قاسم ابن مجتبی
تیغ مششع بهدست
بر سر آتش نشست
سینهی گرگان شکست
صولت حیدریاش
رجز و سروریاش
همه یادآور بابا و جمل شد
شیر شرزهی حسن
با عمو گفت این سخن
کامم از عشق تو احلی من عسل شد
بعد علی اکبرت، شده گریان تو قاسم
بعد تو دیگر عمو، چه کند جان تو قاسم
ای به فدای تو و، لب عطشان تو قاسم
****
آه، ای عموجان العجل
قاسمت را کن بغل
غرقه به تاب و تبم
آمده جان بر لبم
زیر سم مرکبم
چشم به راه تو منم
ماه این انجمنم
از می و بادهی تو مستم عمو جان
تا به آخرین نفس
پای تو هستم و بس
من مدافع حرم هستم عموجان
ای همه هستی من، به فدایت سر قاسم
بعد پدر تو شدی، پدر و رهبر قاسم
بانگ رحیل آمده، تو بیا در بر قاسم
****
شاعر مهدی بابایی