همسرم خیلی از اوقات مشغول کارهای جهادی بودند. چند ساعت به تحویل سال ۹۹ باقی مونده بود و هنوز شوهرم نیوماده بودند و من خیلی ناراحت و خسته بودم. آن شب، یکی از دوستانم که همسر ایشان هم جهادگر بودند، با فرزندانش منزل ما بودند. من خیلی کسل بودم اما دوستم اصرار کردند که با همان وسایل در خانه، سفرهٔ هفت‌سین بچینم. سفره را چیدیم و من یه مقدار روحیه گرفتم.