✅شعر حضرت شهربانو علیهاالسلام
سرودۀ : شاعر ادیب و پرشور و ولائی
آقای محسن اسلامی ( پویا )
از اصفهان
گزیده ای از یک مثنوی یکصد و سی بیتی
بعد زهرا بر امامت مادری
ای که می آئی زشهر خاوران
ای که داری خنده ی نیلو فران
ای که چشمانت به دریا می زنند
دستهایت نقش فردا می زنند
من تورا می جویم ای آنسوی نور
ای شکوه اعتباری پُر غرور
شعر من ازنام توجاری شده است
دفترم با عشق ، گلکاری شده است
نور بامن آشنایی کرده است
شعرهایم را خدایی کرده است
ای صفای سبز ، ای پاک نجیب
همصدای من در این عشق عجیب
ای دلیل گریه های بی حَدَم
مست و بی پروا بسویت آمدم
جانماز کهنه را وا می کنم
بادلم آهسته نجوا می کنم
از نَمِ مُهرِ نمازم چون سپند
عطر خاک کربلا گردد بلند
قطره را سجاده دریا می کند
سجده دردَم را مداوا می کند
در نگاهش می نشیند گاه گاه
نور اصحاب کسا، در یک نگاه
رنگ سرخ عشق دارد دین او
می وَزَد آئینه از آئین او
آه می خواند کنار گوش ماه
اشک می ریزد میان چشم شاه
شاه بانوئی بزرگی افرین
آفرین براین بزرگی ، آفرین
تاجِ حُسنش گردباد کائنات
زیر چتر نسل او ، اهل نجات
نسل پاکان را حمایت می کند
بادبان هارا هدایت می کند
می توان در خاک پایش بوته کرد
زیر سقف عترتش بیتوته کرد
نور اعجاز است در ایجاد او
عالمی مست مبارکباد او
مقصداو کوچه های هاشمی است
پنجمین نور از کسای فاطمی است
میرسد با رمز قاف و شین و عین
(شهربانوئی) به دیدار حسین
نور دارد خنده ی شفاف او
جامه هایِ پاکِ عفت باف او
در نگاه ناب او نور شِفاست
دستهایش پنجه ی مشکل گشاست
آفتابی روبروی آفتاب
لیک مستوراست در پشت نقاب
عشقباز حق شعار عالمین
آبروی عشق را بنیان ، حسین
خطّ شمشیری عیان بر گردنش
مُهرِ معهودِ شهادت ، بر تنش
تشنگی پیچیده در آغوش او
نینوا در نینوا چاووش او
هاله ای بر چهره ی نورانی اش
کربلا مشهود در پیشانی اش
لحظه ی پیوند مهر و ماه شد
شاه بانوئی عروس شاه شد
آب و خاک و اسمان در همهمه
شهربانو ، شد عروس فاطمه
ای که نامت نور را شیرازه کرد
در عرب نام عجم را تازه کرد
تاصداقت سیرت آئینه هاست
نام تو شمع و چراغ سینه هاست
درمشامم ای سروش خوش سرشت
خاک پایت می دهد بوی بهشت
عشق را اینک طلوعی دیگری
بعدزهرا برامامت مادری
ازتبارناری وازنسل نور
می دمد این نور تا صبح ظهور
دین ما آئینه ی علیّت است
مذهب ما درکنار عترت است
مذهب ما مذهب نوراست و ناز
دین مایعنی زن و عطر و نماز
وَه عجب تصویر زیبائی شده است
بانوی ایران ، تماشائی شده است
بانوئی باعُرف و عترت آشنا
بارموز استعارت آشنا
شاه بانوئی که همراز دل است
مادر آئینه های مُقبل است
مادری از عطر گلهای ارم
مادری ازنسل شاهان عجم
مادری فرّ و شکوه خاوران
شهربانویی اهورائی نشان
همسرشاه جوانان بهشت
اولیارا مادری نیکو سرشت
گفتم از شهبانوی ایران زمین
حلقه ی اسلام و ایران را نگین
بانوی آئینه ی عاری ز زنگ
یک بهار و یازده معصوم ، رنگ
گفتم از بانوی یاس و یاسمین
آسمان مهر زین العابدین
بازاما سینه ام آرام نیست
شعرِ پویا را سَرِ اتمام نیست
می گشاید پَر به گلزار بقیع
می نشیند پشتِ دیوار بقیع
باملایک باز ، همپَر می شود
زایر فرزند و مادر می شود
راستی ای جانِ جانبخش وجود
کیست مسجود ملایک در سجود
آنکه گفت از آسمان روح الامین
درمدیحش انت زین العابدین
حرز جان شب نشینان جوشنش
دربقیع عاشقی ها مدفنش
این بقیع آیینه دار جان ماست
آسمان عشق بی پایانِ ماست
ازمن و از عشق ، تایوم القیام
هم براین فرزند و این مادر ، سلام