ته گودال فقط پیکر تو مانده و من... همه رفتند فقط مادر تو مانده و من... سر و انگشتر و انگشت به غارت بردند... پاره های بدن بی سر تو مانده و من... بوسه باید به روی گونه نشیند اما... چاره ای نیست، رگ حنجر تو مانده و من... تو و عباس که رفتید... از آن روز به بعد... زخم های بدن دختر تو مانده و من... باورم نیست که تنها به سفر خواهم رفت... همه ی دلخوشی ام! باور تو مانده و من... "داود رحیمی" علیه السلام @havaliekhoda313 @madarezirak