‌‌ ‌ ‌میرزا گفت: شیخ جواد یادت می‌آید آن ‌ابتدا که آمدی به مجلس ما، چه اتفاقی‌افتاد؟ میرزا با خجالت گفت: بله جناب آخوند، به خوبی یادم هست. آخوند خنده بی رمقی کرد و گفت: برای خودت دبدبه و کبکبه ای داشتی، از ملکی های تبریزی بودی، مجتهد بودی، مرید داشتی! آمده بودی و میخواستی من تو را تایید کنم؛ اما مگر می‌شود کسی را که هنوز «من» دارد، تایید کرد؟ میرزا سرش را پایین انداخت و در فکر فرو رفت. آخوند ادامه داد: لازم دیدم با اینکه مجتهد و ثروتمند و اهل فضل و کمال بودی، در بین جمع به تو دستور بدهم برایم ‌قلیان آماده کنی تا این خود خیالی‌ای که برای خودت ‌ساخته بودی، در وجودت بشکند. میرزا سرش را به نشانه فهم و تایید تکان می داد. چه باید می‌کردم؟ هر آدمی بتی دارد؛ کسی باید آن را بشکند. اگر این بت شکسته نشود، هر ذکری که بگوید، ‌هر عبادتی که کند، این بت و این من، متورم تر می شود .. - کهکشان نیستی ‌https://eitaa.com/joinchat/4076208147Cf5eedbd72d