💥💥حتماً بخونید.. پدرم! مادرم! این طور نگاهم نکنید. میدانم سرتا پایم مایه آزار شماست. سرِ افراشته شما در میان مردم، با کارهای من، رو به زمین فرود آمده. این نقش شرمی که روی صورت شماست، از خجالت، آبم کرده. باشد، همه تقصیرها گردن من؛ اما یک بار هم که شده، از بالا به زندگی‌مان نگاه کنید و به این پرسش ها جواب دهید: پدر! چرا وقتی به خانه می آمدی، ابروانت در هم بود و سلام خشک، بیش از آن که بخواهد روحی در کالبد خسته خانه ما بدهد، بوی مرگ را به خانه می آورد؟ مادر! چرا وقتی پدر به خانه می آمد، آهنگ جواب سلامت، خبراز آتشی در زیر خاکستر میداد، به قدری که زمین خانه را داغ میکرد؟ داغی زمین، تاب‌آوردن در خانه را برایم دشوار می کرد. وقتی بهانه ای برای بالا بردن صدایتان پیدا می‌شد، زمینی داغ زیر پایم می‌لرزید. میشود بگویید چند روز از هفته، نه، چند روز از ماه را اصلا بگویید تا به حال چند روز، به جای این زلزله ها در خانه مان هلهله شادی بوده؟ هلهله هم پیش کش، خانه مان چند روز آرام بوده و به رنگ شادی روی رخش نشسته؟ من از این خانه، بیرون که میزدم، از داغی زمین خانه و زلزله های پی در پی، خبری نبود. دست نوازشی که دوست نماها بر سرم می کشیدند، آرامشی به من میداد که در خانه به دنبالش بودم. باقی قصه، گفتن ندارد. باشد، همه تقصیرها گردن من؛ اما از من که گذشت، به فکر خواهرم باشید. (📚تا ساحل آرامش جلد1) https://eitaa.com/joinchat/4076208147Cf5eedbd72d