🩸باید این زمین از خون من سیراب شود … باید از اینجا سرم را برای بدترین از خلق خدا، هدیه ببرند … در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که قافله سیدالشهداء علیه‌السلام به نزدیک سرزمین کربلا رسید، 📋 كانَ الحُسينُ علیه‌السلام تِلكَ الساعة يَنظُرُ يَميناً و شِمالاً و هو يَقول: هِيَ هِيَ، هو واللّه وَعدٌ لا خُلفَ فيه ! ثم اختَنقَ بِع‍َبرتِه و بَكىٰ ▪️آن حضرت در آن ساعت دائماً به سمت راست و چپ خود نگاه می‌کرد و می‌فرمود: «آری، اینجا همان جاست؛ به خدا اینجا همان جایی است که خدا وعده داده است و هیچ خُلفی در وعده او نیست»؛ سپس بغض راه گلوی آن حضرت را بست و شروع به گریه کردن، نمود. 🥀 از اصحاب آن حضرت شخصی به نام «عبدالرحمن» به پیش آمد و عرضه داشت: آقای من! چه شده است که اینگونه گریان شده‌اید؟! سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه در جواب او فرمود: 📋 يا عبدالرحمن! لا بُدّ أن تُروىٰ هذه الأرض مِن دِماِئنا و تُعلٰى رُؤوسُنا علَى الرِّماح و تُهدىٰ إلى أشَرّ خَلقِ الله! ▪️ای عبدالرحمن! ناچاراً این زمین باید از خون ما سیراب شود؛ باید سر های ما در اینجا بر روی نیزه رود و برای بدترین خلق خدا، هدیه برده شود‌... 📚أسرار الشهاده ج۲ ص۱۲۸۸ ✍ با احتیاط لاله‌ی ما را پیاده کن عباس جان! سه ساله‌ی ما را پیاده کن با احتیاط بار حرم را زمین گذار زانو بزن وقار حرم را زمین گذار با احتیاط تا که نیفتد ستار‌ه‌ای می ترسم آنکه گیر کند گوشواره‌ای چشم مخدرات به سمت نگاه تو دوشیزگان محترمه در پناه تو این حوریان عزیز خدایند و بس, همین این دختران کنیز خدایند و بس, همین این دختر علی ست که بالش شکستنی است ناموس اعظم است و وقارش شکستنی است این دختران من که بیابان ندیده‌اند در عمر خویش خار مغیلان ندیده‌اند یک لحظه هم ز خیمه‌ی طفلان جدا نشو جان رباب از دم گهواره پا نشو تو هستی و اهالی این خیمه راحتند در زیر سایه‌ات همه در استراحتند تو هستی و به روز حرم شب نمی‌رسد چشم کسی به قامت زینب نمی‌رسد احساس می‌کنم که جوابم نمی‌دهند با آب آب گفتنم آبم نمی‌دهند اول مرا به نیزه‌ای از حال می‌برند بعدا کشان کشان لب گودال می‌برند اینجا مکان نیزه به پهلو کشیدن است از خیمه ها دویدن و گیسو کشیدن است راضیّم و ... رضایت یزدانم آرزوست از سنگها شکستن دندانم آرزوست من راضیم به پای خدا دست و پا زنم با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم باید به روی نی سر ِمن نیز رو شود تا که مقام خواهر من نیز رو شود جام بلا به دست گرفتیم ما دو تا این جام را الست گرفتیم ما دو تا می‌خواستیم عبد شدن را نشان دهیم پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم از آن همه به خواهر من ماتمش رسید وارد شدن به مجلس نامحرمش رسید با احتیاط لاله ی ما را سوار کن زینب بیا سه ساله‌ی ما را سوار کن با احتیاط خسته شدند این ستاره ها این گوش‌پاره ها، سر گوشواره ها