مژدۀ بهاران اجازه خواستم از تو هماره بنویسم دوباره از تو بگویم ،دوباره بنویسم ز بحر رحمت تو، بی کناره بنویسم ز نور شمس رُخت با اشاره بنویسم تو آمدی که زمین و فلک شود روشن شکفته ای که کویر جهان شود گلشن حدیث رویش تو مژدۀ بهاران داشت کویر سینۀ ما را نوید باران داشت امید بهر تمام امیدواران داشت بشیر آمدنت نغمۀ هزاران داشت که فصل آمدن تو بهار می آید به یمن مقدم تو گل ببار می آید تو آمدی که غبار از دل بشر ببری دل ظلام بشر را سوی سحر ببری از آن سحر دل ما را تو در سفر ببری سفر به سوی خداوند دادگر ببری تو آمدی که بشر را خدا شناس کنی پی نجات همه بر حق التماس کنی سلام بر تو که شمس تمام افلاکی درود بر تو که نص حدیث لولاکی اگر چه چند زمانی به روی این خاکی تو عقل کل و فراتر ز عقل و ادراکی اگر که خلق تو را احمد امین گوید خدا ز خلقت تو بر خود آفرین گوید چگونه از تو نویسم توان ندارم من چگونه از تو بگویم بیان ندارم من به پیش قدر و جلالت زبان ندارم من به قدر وسعت شأنت زمان ندارم من چراغ بینش ما را بیا و روشن کن کویر دانش ما را ز مهر گلشن کن تو بحر رحمت و دل قطرۀ همین دریاست دل غریبۀ من معتکف به کوی شماست همیشه جای قدومت به روی دیدۀ ماست که رد پای شما در غدیر خم پیداست ز عطر ناب شما نکهت ولی آید از آن دیار صدای علی علی آید منم گدای ولای تو یا رسول الله نشسته ام به سرای تو یارسو ل الله شدم رهین عطای تو یا رسول الله «وفاییم» به فدای تو یا رسول الله مرا زلال حیاتند اهل بیت شما سفینه های نجاتند اهل بیت شما 🔻مقدمتان را به این کانال 15 هزار نفری ✅ خوب ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند گرامی می داریم ‌╔═💎💫═══╗ ➡️ www.mesf.ir/s ╚═══💫💎═╝ 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠