و آنشب تا سحر غار حرا خورشيد باران بود زمان دلبيقرار لحظه تكوين قرآن بود سكوت لحظه ها را مى شكست از آه خود مردى كه در هر قطره اشك او غمى ديرين نمايان بود امين مكه را مى گويم ،آن نارفته مكتب را يتيم خسته ، آرى او كه چندين سال چوپان بود هبل ، آنسو ميان كعبه در آشفته خوابى سرد و عُزّى ، غرق حيرت از خدا بودن پشيمان بود خدا تنها غريب آن حوالى بود و در دلها صداقت بى كس و آشفته و سر در گريبان بود بشر بود و تباهى ها ، زمين بود و سياهى ها عدالت پايمال چكمه هاى زور و عصيان بود حضور عرشيان را در حريم خود حرا حس كرد كه « اقرأ بسم ربك ، يا محمد » ذكر آنان بود محمد بود و شيدايى ، حرا گرم پذيرايى و شيطان بيشتر از هر شبى آن شب پريشان بود   کمیل کاشانی ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ تلگرام👇👇👇 https://t.me/madahanesfahan ایتا 👇👇👇 https://eitaa.com/maddahanesf سروش👇👇👇 http://sapp.ir/maddahanesf بله👇👇👇 https://ble.im/maddahanesf گپ👇👇👇 https://gap.im/maddahanesf اینستاگرام👇👇👇 Www.instagram.com/maddahanesf ✉مقدمتان گرامی ┄┅┅❅💠❅┅┅┄