مینویسم از دل که ز هر دل به خدا راهی هست
گاهی اوقات تو زندگیت انقد روزگار اذیتت میکنه ، ادما اذیتت میکنن که از یه جایی به بعد خسته میشی به قول خودمون میبُری که هیچ چیز و هیچ کس آرومت نمیکنه....
هر کسی به طریقی این حالشو به کسی میگه
یکی به رفیقش ...
یکی به عزیزش...
اما من به اینجای خط ک میرسم میرم در خونه آقای امام حسین و نازدانه شون
اما...
اما....
اما.....
اما ایندفعه فرق داشت...
هرچی در زدم...
پشت در نشستم...
هیچکس جواب منه خسته رو نمیداد...
منم با خودم پشت در خونه اربابم زمزمه میکردم...
اصلا میشنوی این صدامو؟
اصلا میشنوی گریه هامو؟
چند روزی از عمرم گذشت...
و من منتظر یه نگاه و یه نشونه از خانم سه ساله...
چون هیچوقت نبوده که من صداشون بزنم و خواهش کنم ولی جوابمو ندن
خلاصه
دیشب بعد از این همه چشم انتظاری
بنده ی خوب خدا رو دیدم و تا سلام کردم بهم گفت رقیه این هدیه ها متبرک شده به حرم حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) برای توعه شاید ارزش مادی نداشته باشه اما خیلی ارزش معنوی داره و واقعا با دیدن شون انگار دنیارو بهم داده بودن و به معنای واقعی بوی بهشت می دادن
خلاصه دلم رفته همونجایی که گنبدشم مثل موهاش سفیده...
دلم رفته اونجایی که همه واسش عروسک میبرن....
دلم رفت سوریه....
#نوشتهیدلی
#خانوم_سهساله
#حاصلِدست