گردان قاطرچی ها🐴 قسمت هشتم مار🐍،عقرب🦂و مورچه های آتشی🐜 بله بهترین کار همینه. حرف شمارو گوش میده. هنوز کمی از شما حساب میبره و حرف شنوی داره.😄پس قرارمون این شد که برگه انتقالی اش رو دستش بدید و بسپاریدش به ستاد لشکر. بچه های اونجا بهتر بلدند چیکار کنند😏. انشاءالله یک جای خوب براش پیدا میکنند😊.هرچند که اصلا چشمم آب نمیخوره که این بمب اتمی💣 رو جایی قبول بکنه. توکل به خدا🤲🏻📿، بره بقیه رو هم به فیض برسونه🤪! روز بعد سیاوش تبریزی بعد از یک قشقرق اساسی و جنجال و بلوای حسابی، با برگه ی انتقالی📄، ساکش رو برداشت تا به ستاد لشکر برود.دوستان هم گردانی سابقش جمع شدند برای بدرقه و خداحافظی. 👋🏻 اما سیاوش با خشم و غضب🤬 نگاهشان کرد و گفت:« کوه🏔 به کوه🏔نمیرسه،اما آدم🤵 به آدم🤵🏻چرا. قول میدم یه روز جبران کنم. اگر هم نتونستم اون دنیا کاری می کنم که جای همتون تضمینی بغل دست صدام و یزید کنار موتورخونه جهنم باشه🔥! حلالتون نمیکنم. اگر شهید بشم هرشب🌃 میرم به خوابتون و عذابتون میدم. این خط〰 ،اینم نشون. بی معرفت ها!» بعد هم نا غافل برگشت و یک حلقه نارنجک💣نشان داد و فریاد زد:«اینم هدیه من به شما!» نارنجک💣 را به طرفشان پرت کرد. همه با سرعت چسبیدند به زمین؛ اما هر چه منتظر ماندند خبری از انفجار💥 نارنجک💣 نشد، وقتی سر بلند کردند دیدند سیاوش رفته و نارنجک💣، سالم روی زمین افتاده است! سیاوش برای آخرین بار آنها را سرکار گذاشته بود! نارنجک💣 چاشنی نداشت!😂 ادامه دارد...