40 ـ آغاز هجوم اصلى عُمَر نزد ابوبکر مى رود و از او اجازه مى گیرد تا براى آوردن على(علیه السلام) اقدام کند . عُمَر همراه با گروهى از طرفداران به سوى خانه على(علیه السلام) به راه مى افتند، وقتى نزدیک خانه على(علیه السلام) مى رسند، فاطمه(علیها السلام)آنان را مى بیند، او سریع درِ خانه را مى بندد. عُمَر جلو مى آید درِ خانه را میزند و فریاد مى زند: «اى على ! در را باز کن و از خانه خارج شو و با خلیفه پیامبر بیعت کن ، به خدا قسم ، اگر این کار را نکنى، خونِ تو را مى ریزیم و خانه ات را به آتش مى کشیم» . اکنون همه منتظر هستند تا على(علیه السلام) جواب دهد 41 ـ فاطمه(علیها السلام) سخن مى گوید این صداى فاطمه(علیها السلام)است که به گوش مى رسد: «اى گمراهان ! از ما چه مى خواهید ؟» عُمَر خیلى عصبانى مى شود فریاد مى زند: ــ به على بگو از خانه بیرون بیاید، و اگر این کار را نکند من این خانه را آتش مى زنم ! ای عمر ایا مى خواهى این خانه را آتش بزنى ؟ ــ به خدا قسم ، این کار را مى کنم ، زیرا این کار از آن دینى که پدرت آورده است، بهتر است . ــ چگونه شده که تو جرأت این کار را پیدا کرده اى ؟ آیا مى خواهى نسل پیامبر را از روى زمین بردارى ؟ ــ اى فاطمه ! ساکت شو ، محمّد مرده است ، دیگر از وحى و آمدن فرشتگان خبرى نیست ! ــ بار خدایا ، از فراق پیامبر و ستم این مردم به تو شکایت مى کنم .