🖍 دلتنگنوشنه های تنهایی2⃣ "در دلم دارم خدایا ماتم و درد و غمی از فراق و سوز هجرانش نیاسایم دمی ازخیال روی اوغافل نمی باشم همی "سینه مالامال دردست ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی" درد دل را من نمی دانم چگونه؟ باکه؟ گفت دوری یارم نه آن باشد که بتوانم نهفت شاید آن پیر مغان سوز درونم را شنفت "زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صعب روزی بوالعجب حالی پریشان عالمی" یاد محبوب و نگارم روح وجانم را جلاست ساغر جام وجودش از برایم کیمیاست راز پنهان درونم در حضورش برملاست "درطریق عشق بازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی" خودپرستی با وصالت یکره و همراه نیست گمشده در تاب زلف پر خمت گمراه نیست سالک درگاه تو از حال خود آگاه نیست "اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست رهروی باید جهانسوزی نه خامی بیغمی" من غریق موج گیسوی تو در دریای عشق ساره جانش می دهد در راه تو در پای عشق قلب عاشق گر بود آتشگه و ماءوای عشق "گریه ی حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی"" 🆔@mahdavi_arfae