سلیمانی مَه و مِهر و چراغ بود به گاه ترس و وحشت او فِراغ بود چو خاری بود به چشم کور دشمن نگو احمق که او موی دماغ بود تویی موی دماغ ای پیرِ خسته شدی کبک و یقین ذاتت کلاغ بود @mahdaviatbimarz