🔻نظام ما و تجربۀ تلخ اسد 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. همچنان‌که انتظار می‌رفت، نیروهای روشنفکریِ سکولار پس از سقوط دولت اسد، بی‌درنگ، انگشت اتهام را به سوی جمهوری اسلامی نشانه گرفتند و نظام را شبه‌نسخه‌ای از دولت اسد انگاشتند و به آن هشدار دادند؛ چنان‌که گویا زنجیره‌ای از برافتادن‌ها و برآمدن‌ها در راه است و نظام باید پیش از قرارگرفتن در شرایط اجتناب‌ناپذیر و علاج‌نشدنی‌ای همچون اسد، دردها و زخم‌های درونیِ خویش را برطرف سازد. روشن است که هر چند حاکمیّت ما نیز گرفتار آفاتی است - که در ادامه از آنها سخن به میان خواهد آمد - اما مسأله‌ها و نقاط ضعف، چیزهایی نیستند که اینان می‌گویند. نخستین تجربه‌ای که باید آموخت اما در بیان و قلم نیروهای روشنفکریِ سکولار، هیچ اثری از آن نیست، تجربۀ «اعتماد» به دولت‌های غربی است. اسد گمان کرد که چون در وضع ثبات قرار گرفته و از موقعیّت جنگی عبور کرده، می‌تواند به این دولت‌ها تکیه کند و از حمایت آنها بهره‌مند شود، اما ناگهان و غافلانه، از همین نقطه، ضربۀ کاری خورد و قدرت را واگذار کرد. بدیهی است که تکفیری‌ها، هر نام تازه و متفاوتی که برای خویش برگزینند، همچنان دست‌پرورده‌های دولت آمریکا هستند و کارکردی جز گشودن معبر برای آن دارند. اسد می‌خواست با کمک دولت‌های غربی، این عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی را مهار کند و چنین بود که به پیش‌خریدِ «وعده‌ها»ی آنها رو آورد. او پس از سال‌ها تجربۀ عینی، خام شد و بهای این خامی نیز، واگذاری قدرت و گریختنش از سوریه شد. ما نیز در این وضع قرار داریم؛ هم‌اکنون در دولت، نیروهایی حضور دارند که مایل به «مذاکرۀ با آمریکا» هستند و تصوّر می‌کنند می‌توانند از طریق توافق، بن‌بست‌گشایی کنند، درحالی‌که نه‌فقط تجربۀ اسد، بلکه تجربۀ برجام نیز آشکارا نشان می‌دهد که حاصل مذاکره، «قفل‌شدگی حاکمیّت» خواهد بود. [دوم]. درس‌آموختۀ دیگر این‌که اگر حاکمیّت سیاسی، بدنۀ اجتماعیِ ایدئولوژیک و وفادار خویش را از دست بدهد و تصوّر کند که ارتش برای دفاع، کافی است، قافیه را خواهد باخت. در آغاز تصرّف سوریه از سوی تکفیری‌ها، شهید سلیمانی و شهید همدانی، کوشیدند از ظرفیّت نیروهای اجتماعی و مردمی برای دفاع استفاده کنند و خودِ «جامعه» را در روند مقاومت، به حرکت آورند. ازاین‌رو، مقاومت از متن و عمق جامعه جوشید و اجتماعی و گفتمانی و ریشه‌دار شد. اسد و ارتش وی، هیچ درکی از این نوع منطق مواجهۀ نظامی نداشتند؛ درحالی‌که ایران هم در تجربۀ دفاع مقدس و هم در تجربۀ فتنه‌های هفتادوهشت و هشتادوهشت، آن را به کار گرفته بود. هرگز نباید تصوّر کرد که مقاومت، مستلزم انباشت صددرصدی جامعه است؛ آری، هرچه که جامعه، هم‌سوتر و هم‌داستان‌تر با مقاومت باشد، پیشروی‌ها و فتوحات، فزون‌تر خواهد بود، اما اگر چنین نشد، دست‌کم باید یک «هستۀ سخت» که از عمق جامعه برآمده باشد، در میان باشد تا دوام و بقای حاکمیّت، میسّر گردد. این سخن به معنی رهاساختن توده‌ها نیست، بلکه به این معنی است که نباید از توده‌ها، توقع مقاومت عینی و میدانی داشت. عموم جامعه، حداکثر در صحنه‌ها و عرصه‌های بی‌هزینه یا کم‌هزینه، خودش را درگیر می‌کند، اما این حد از مشارکت، گره‌گشا نیست. ازاین‌رو، باید جامعه را لایه‌بندی کرد و از نیروهای تمام‌عیار و راسخ که غیررسمی و خودجوش هستند، شبکه‌سازی نمود و میدان‌های فراخ برای کنشگری آنها پدید آورد. [سوم]. همچنین می‌توان افزود که مقاومت باید از نظر فکری و معرفتی، در جامعه نهادینه و تثبیت شود؛ باید «باور» و «اعتقاد» و «ایمان» آفرید و جامعه را فراموش نکرد. اگر جامعه نتواند با مقاومت، نسبتِ معنوی و هویّتی بیابد و مقاومت به گفتمان اجتماعی تبدیل نشود، دشواری‌های معیشتی و روزمرّه، اراده‌ها را خواهد فرسود و جامعه را خسته و ناهمخوان و چندتکه خواهد کرد. مقاومت در عرصۀ نظامی و سیاسی، به یک پیوست فرهنگی نیاز دارد تا جامعه از میدان، بازنماند و ساختار ذهنیّت اجتماعی، غیرانقلابی و سازش‌جو و دلبسته به اغیار نشود. آنان که به جامعه اعتنا می‌کنند، از افول‌ها و گسست‌ها و شکاف‌ها سخن می‌گویند، اما راه علاج را در بازاندیشی ارزشی می‌بینند و نه بازاندیشی روشی. اینان در طلب زدودن مقاومت به بهانۀ تغییر ذهنیّت‌ها هستند، اما تلاشی را در راستای «بازسازی ذهنیّت‌ها»، صورت‌بندی نمی‌کنند. این تدبیر، کمک به پیشروی جریان تجدّد است، نه تولید انسجام اجتماعی در جهت استحکام ساخت درونی. نه رها‌سازی ذهنیّت اجتماعی، صحیح است و نه بت‌سازی از آن. معنیِ دریافتن عرصۀ عمومی، وانهادن مقاومت نیست. خواست جامعه، ساخته و بازساخته می‌شود؛ چراکه شکننده و شکل‌پذیر است. اگر روایت‌‌پردازان تجدّدی - یا همان خواص جلّال - می‌توانند، ما نیز می‌توانیم. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60